۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه

نام من آذرخش بهار

:: نام من آذرخش بهار ::

آنقدر می گویم که من خرسند(رضا) نسیتم، آنگونه که عاشوری نیستم، من آذرخشِ آسمانم در بهار، من خشم آسمانم در دیدگان گنبد مینا.

نام من آذرخش بهار.

من دیروزها و امروز و فرداهایم، همانقدر که در اکنونم.

در 15.06.1978 پا به دنیا گذاردم در بامدادی زیبا، در میان شالیزارهای برنج نه در بیمارستان که در دامان طبیعت آنجا که زمانی پردیس بود، که اکنونش چیز زیادی از آن پردیس باقی نمانده. همانند اغلب شهرهای میهن مان بیشتر عمرم را در شهر بی در و پیکر رشت گذرانده ام آنجا که اکنون آلوده ترین رودخانۀ جهان جاریست، در همین شهر نازیبا دوران نخستین تحصیل خود را آغازیدم و تحصیلات عالی را در تهران، پایتخت - ابر شهر و کلاف سر در گم، یکی از آلوده ترین شهرهای جهان چه در هوا و چه در سیاست که می تواند یکی از زیباترین شهرهای جهان باشد اما نیست و مایه شرمندگی ما؛ از آن بدتر مردمان سرزمینم، که مایه شرمندگی برای خودشانند - به بی کران دلیل نیمه کاره رها کردم.
دانشگاه آنی نبود که می خواستم به شرحی روح نا آرام! نگذاشت.

اکنون در تلاشم توشه خود را در جهان برگیرم به اندازۀ کفایت و آنچنان بزییم که شایسته نام آدمی باشد.
به گذشته هم که می نگرم هیچگاه لحظه ای را نمی یابم که از دست رفته باشد و خُسران آن را به دل داشته باشم آنچنان که می باید شایسته نام آدمی است توشه برگرفتم.
و اکنون یکی هستم در میان حدود 7 میلیارد آدمی بر روی کره ی زیبایمان در برابر آینده که با شوق وصف ناپذیر انتظارش را به دوش می کشم.

آذرخش بهار
رضا عاشوری
...تابستان2008

هیچ نظری موجود نیست: